تا اینجا خواندم...

ویکتور هوگو:
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند.


نام دیگر من همان : "علی اصغر بنده خدا"ست.

تا اینجا خواندم...
پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان نوجوان» ثبت شده است


"...
دراز کشیده بود، به سقف سیاه و تاریک زندان چشم دوخته بود و رویدادهای جورواجورِ روز گذشته را به ترتیب در ذهنش مرور می کرد که صدای «ایست»ی از ساختمان پاسگاه به گوش رسید.

- « ایست... تَق... تَق.. ایست...»

- « زدیش؟»

- « تَق... تَق...»

صدا از بالای برج نگهبانی پاسگاه بود. بچّه ها بلند شدند و نشستند.

- « زدیش مختاری؟!»

- « نمی دونم قربان! شاید بهِش خورده باشه.»

آه ازنهاد زینل بلند شد و گفت: « یا حضرت عباس! به گمونم رسول باشه.»

....درِ پاسگاه با صدای خشکی روی پاشنه چرخید. صدای پا و اسلحه با دستور و غرولندهای نادری در هم آمیخته بود.

- « یالّا، یالّا... معطّل نکنین. همه جا رو بگردین. هر کی با دست پر برگرده، ده روز مرخصی پیش سرکار استوار داره. مواظبم باشین مثل سعادت سرتون نیارن.»

زینل به دیوار تکیه داده بود و گوش خوابانده بود تا ببیندچه اتّفاقی خواهد افتاد. حمید ازدیوار بالا رفت و از نورگیر بیرون را نگاه کرد. سربازها چراغ قوّه به دست، هرطرف را می گشتند.

محمدحسین، نیم خیز شدوگفت: « یعنی کار کی بوده؟» احسان گفت: « خدا دونه. شایدم کار بچه های مسجد جامع باشه.»..."

صفحه 67 و 68

.....

زندانی کوچک:

 تلاش دیگری برای عرضه رمان نوجوان با لهجه مردمان ارسنجان استان فارس و با همان موضوعات تکراری و همیشگی که در 94 صفحه منتشر شده است . 

به نظرم با توجه به اینکه رمان بر ساس واقع گرایی پیش می رود،مسلما از پا آویزان شدن شخصیت اصلی و نوجوان رمان به مدت نزدیک به یک شبانه روز، چیزی نیست که بتوان با واقعیت عقلی سازگار دانست.

خواندن این کتاب مرا راضی نکرد....

* سید حسن حسینی ارسنجانی – مؤسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب – چاپ اول 1391 – قیمت: 2000 تومان

 

"...سرباز نگاهش را به جلو و اطراف چرخاند؛ جمعیت تقریباً متفرق شده بود و کسی زنده توی خیابان نبود. حسِ درد و سبکی عجیبی کرد. دست گذاشت به سرش و با تعجب، جای خالی کلاه آهنی را روی سرش لمس کرد. به زیر پاهایش نگاه کرد. به سربازهایی که به هم اشاره می کردند که؛ « باید برگردیم. مأموریتمان تمام شده است.»

هول عجیبی افتاد توی دلش. یاد حرف سرهنگ افتاد؛ « ارتشی به نظمش ارتشیه. تک تک فشنگ هاتون، لباس هاتون، کلاهتون، اینا در حکم ناموس شماست. مراقبت! مراقبت!»

سرباز برگشت به عقب. می خواست ببیند کلاهش کجا روی زمین افتاده. انبوه جنازۀ زنان و مردان را دید که مثل پنبۀ حلاجی شده، این طرف و آن طرف افتاده بودند. وا رفت. رفیقش دستی به پشتش زد و گفت:

- خسته نباشی.

سرباز هنوز داشت با چشم لای جنازه ها دنبال کلاهش می گشت.

- پیشونی ت چرا زخمی شده؟ کلاهت کو؟

سرباز آشفته و نگران، هی لای جنازه ها و آهن پاره ها و دود غلیظ پراکنده در هوا چشم گرداند و سعی کرد به یاد بیاورد کجا آن شاخۀ درخت، محکم به سرش خورد..."

صفحه65 و 66

***

...کتاب ریسه های خاموش تجربه جدید خانم سیده زهرا برقعی برای گروه سنی نوجوان با موضوع انقلاب و نقش نوجوانان در آنس .عرصه ای که کمتر به آن پرداخته شده است و عرصه داستان نویسی دچار کمبود از این نوع نوشته هاست.کتاب باهفت داستان کوتاه و در 109 صفحه نثری روان دارد.

* ناشر: موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب – نوبت چاپ اول: بهار 1393.

* قیمت فعلی کتاب: 5500 تومان