"...دراز کشیده بود، به سقف سیاه و تاریک زندان چشم دوخته بود و رویدادهای جورواجورِ روز گذشته را به ترتیب در ذهنش مرور می کرد که صدای «ایست»ی از ساختمان پاسگاه به گوش رسید.
- « ایست... تَق... تَق.. ایست...»
- « زدیش؟»
- « تَق... تَق...»
صدا از بالای برج نگهبانی پاسگاه بود. بچّه ها بلند شدند و نشستند.
- « زدیش مختاری؟!»
- « نمی دونم قربان! شاید بهِش خورده باشه.»
آه ازنهاد زینل بلند شد و گفت: « یا حضرت عباس! به گمونم رسول باشه.»
....درِ پاسگاه با صدای خشکی روی پاشنه چرخید. صدای پا و اسلحه با دستور و غرولندهای نادری در هم آمیخته بود.
- « یالّا، یالّا... معطّل نکنین. همه جا رو بگردین. هر کی با دست پر برگرده، ده روز مرخصی پیش سرکار استوار داره. مواظبم باشین مثل سعادت سرتون نیارن.»
زینل به دیوار تکیه داده بود و گوش خوابانده بود تا ببیندچه اتّفاقی خواهد افتاد. حمید ازدیوار بالا رفت و از نورگیر بیرون را نگاه کرد. سربازها چراغ قوّه به دست، هرطرف را می گشتند.
محمدحسین، نیم خیز شدوگفت: « یعنی کار کی بوده؟» احسان گفت: « خدا دونه. شایدم کار بچه های مسجد جامع باشه.»..."
صفحه 67 و 68
.....
زندانی کوچک:
تلاش دیگری برای عرضه رمان نوجوان با لهجه مردمان ارسنجان استان فارس و با همان موضوعات تکراری و همیشگی که در 94 صفحه منتشر شده است .
به نظرم با توجه به اینکه رمان بر ساس واقع گرایی پیش می رود،مسلما از پا آویزان شدن شخصیت اصلی و نوجوان رمان به مدت نزدیک به یک شبانه روز، چیزی نیست که بتوان با واقعیت عقلی سازگار دانست.
خواندن این کتاب مرا راضی نکرد....
* سید حسن حسینی ارسنجانی – مؤسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب – چاپ اول 1391 – قیمت: 2000 تومان