"...سرباز نگاهش را به جلو و اطراف چرخاند؛ جمعیت تقریباً متفرق شده بود و کسی زنده توی خیابان نبود. حسِ درد و سبکی عجیبی کرد. دست گذاشت به سرش و با تعجب، جای خالی کلاه آهنی را روی سرش لمس کرد. به زیر پاهایش نگاه کرد. به سربازهایی که به هم اشاره می کردند که؛ « باید برگردیم. مأموریتمان تمام شده است.»
هول عجیبی افتاد توی دلش. یاد حرف سرهنگ افتاد؛ « ارتشی به نظمش ارتشیه. تک تک فشنگ هاتون، لباس هاتون، کلاهتون، اینا در حکم ناموس شماست. مراقبت! مراقبت!»
سرباز برگشت به عقب. می خواست ببیند کلاهش کجا روی زمین افتاده. انبوه جنازۀ زنان و مردان را دید که مثل پنبۀ حلاجی شده، این طرف و آن طرف افتاده بودند. وا رفت. رفیقش دستی به پشتش زد و گفت:
- خسته نباشی.
سرباز هنوز داشت با چشم لای جنازه ها دنبال کلاهش می گشت.
- پیشونی ت چرا زخمی شده؟ کلاهت کو؟
سرباز آشفته و نگران، هی لای جنازه ها و آهن پاره ها و دود غلیظ پراکنده در هوا چشم گرداند و سعی کرد به یاد بیاورد کجا آن شاخۀ درخت، محکم به سرش خورد..."
صفحه65 و 66
***
...کتاب ریسه های خاموش تجربه جدید خانم سیده زهرا برقعی برای گروه سنی نوجوان با موضوع انقلاب و نقش نوجوانان در آنس .عرصه ای که کمتر به آن پرداخته شده است و عرصه داستان نویسی دچار کمبود از این نوع نوشته هاست.کتاب باهفت داستان کوتاه و در 109 صفحه نثری روان دارد.
* ناشر: موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب – نوبت چاپ اول: بهار 1393.
* قیمت فعلی کتاب: 5500 تومان